نویسنده: مارک تواین
مترجم: الهام کشاورزی خوزانی، الهه کشاورزی خوزانی
ناشر: انتشارات دادجو

معرفی کتاب ماجراهای هاکلبری فین
مارک تواین یکی از معروف‌ترین نویسندگان آمریکایی در کتاب ماجراهای هاکلبری فین، داستان پسر بچه‌ای را روایت می‌کند که سعی دارد تا برده‌ای فراری را به رهایی از اسارت برساند.

موضوع کتاب ماجراهای هاکلبری فین چیست؟

هاکلبری پسر بچه‌ای شیطان است که بیوه‌ای به اسم داگلاس او را به فرزند خواندگی برگزیده و به مدرسه می‌فرستد. هاک که تازه به درس خواندن و تحصیل علاقمند شده از پیدا شدن سر و کله‌ی پدر بی‌قید و بند و منفعت طلبش مضطرب است. چرا که پدر هاک همیشه دردسر ساز است.

کتاب ماجراهای هاکلبری فین (Adventures of Huckleberry Finn) در حقیقت جدال هاک با وجدانش است که در طول قصه سبب اتفاقات مختلفی می‌شود. او بی‌سر و پا و کم‌سواد بوده و در همه‌ی دوران زندگی‌اش به او آموخته‌اند که سیاهان انسان‌هایی فرومایه و درجه دو هستند. در واقع داستان هول محور همین تفکر متمرکز است. اما در نهایت هاک که در طول زندگی‌اش هیچ دوست واقعی نداشته، درمی‌یابد که نژاد و رنگ پوست نمی‌تواند سبب برتری و کمال افراد شود برای همین مردی سیاه پوست نزدیک‌ترین و بهترین دوست او شده و ماحصل این دوستی ماجراها و اتفاقات جذابی است که برای این دو شکل می‌گیرد.

در این کتاب مارک تواین (Mark Twain) با استفاده از دیالوگ‌های جذاب و پیچیده تبحر نویسندگی‌اش را به خوبی به رخ می‌کشد. همچنین لازم به ذکر است با وجود این که به غیر از تکرار یک شخصیت، وقایع به هم مرتبط نیستند اما این داستان در حقیقت جلد دوم کتاب ماجراهای تام سایر به شمار می‌آید.

مارک تواین را بیشتر بشناسیم:

مارک تواین در سال ۱۸۳۵ هم‌زمان با پیدایش ستاره دنباله‌دار هالی دیده به جهان گشود و همانگونه که خودش پیش‌بینی کرده بود با پیدایش دوباره این ستاره در سال ۱۹۱۰ دار فانی را وداع گفت. نخستین اثر او با عنوان «وزغ جهنده معروف ناحیه کالاوراس» سبب شهرتی غیرمنتظره برایش شد و باعث شد تا راه داستان نویسی را جدی‌تر ادامه دهد.

مارک با دو اثر «تام سایر» و «هاکلبرى فین» به نویسنده‌اى جهانى مبدل شد و در سراسر دنیا شهرتی جهانی یافت.

در بخشی از کتاب ماجراهای هاکلبری فین می‌خوانیم:

سرم رو از پشت پرده بیرون آوردم و دیدم که یه سوراخ توی تشک درست کردن و پول رو گذاشتن اونجا و از اتاق بیرون رفتن. صبر کردم تا تعداد بیشتری از پله‌ها رو پایین برن و بعدش پول رو برداشتم و سریع رفتم توی اتاقم و به این فکر کردم که کجا قایمش کنم که دوک و پادشاه پیداش نکنن.

آخر شب تصمیم گرفتم پول رو ببرم و یه جایی بیرون از خونه قایمش کنم که صدایی رو شنیدم. صدا داشت نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد. باید سریع فکری می‌کردم. حالا چی‌کار کنم؟ پول رو توی تابوت پیتر گذاشتم و خودم هم سریع فرار کردم.

اون شب اصلاً نتونستم بخوابم و همه‌ش به این فکر بودم که چجوری می‌تونم پول رو از خونه بیرون ببرم. صبح وقتی به طبقه‌ی پایین رفتم، مردم دور تابوت جمع شده بودن و یکی هم اومده بود که کار کفن و دفن رو انجام بده؛ ولی وقتی رسیدم، در تابوت رو بست. حتی جرئت نمی‌کردم تا درش رو باز کنم که ببینم هنوز پول توی تابوت هست یا نه. مراسم خاکسپاری به‌ خوبی برگزار شد؛ ولی خیلی طولانی بود. پادشاه هم چند تا جمله چرت‌وپرت درباره‌ی اینکه چقدر برادرش پیتر رو دوست داشته، حرف زد و همه گریه کردن. بعد قبل از اینکه بفهمم، همون مردی که واسه کارای کفن‌ و دفن اومده بود، می‌خواست در تابوت رو مهر و موم کنه.

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x