کتاب روزهاي دشوار مبارزه اثر محمدمحسن مصحفي انتشارات سوره مهر

یکی از روزها زندانبان ها خبر خوشی به ما دادند: قرار بود ما را به حمام ببرند. با توجه به وضعیتی که از لحاظ نظافت داشتیم. رفتن به حمام واقعا خبر خوبی بود. همه ما را از سلول ها خارج کردند، چشم ها را بستند و ما را به صف کردند، به طوری که دست هر زندانی روی شانه نفر جلویی بود. با این کیفیت ما را به طبقه پایین بردند. از راهرو گذر کردیم و رسیدیم به دوش ها. زندانبان ها برای ما توضیح دادند که تا سه خواهند شمرد و در این فاصله زندانبان فرصت دارند حمام کنند، لباس های خود را بپوشند و به جای خود در صف برگردند. پس از اینکه شکل استحمام را به ما تفهیم کردند، چشم بندها را برداشتند. ما که زمان ناچیزی در اختیار داشتیم، باعجله به طرف دوش ها دویدیم. محیط دوش، بدون "در" بود. جایی هم برای گذاشتن لباس ها نبود. باید زیر دوش لخت می شدیم، لباس ها را همان جا گوشه ای می گذاشتیم، و خود را می شستیم. راه دیگری جز این نداشتم...