دختر تبریز خاطرات صدیقه صارمی رزمنده، مربی نهضت سوادآموزی، و مربی پرورشی
در کتاب دختر تبریز، خاطرات صدیقه صارمی رزمنده، مربی نهضت سوادآموزی، و مربی پرورشی را از زبان خود او می خوانید.

درباره کتاب دختر تبریز

کتاب دختر تبریز خاطرات دختر جسور و پر جنب و جوشی به اسم صدیقه است که از دل حوادث و ماجراهای تلخ و شیرین دهه ی ۶۰ می‌گذرد و جوانی و میانسالی‌اش دستخوش ماجراهایی آموزنده و جذاب است.صدیقه صارمی، رزمنده، مربی نهضت سوادآموزی و مربی پرورشی دهه ۶۰ شهر تبریز است که در این کتاب خاطرات و تجربه‌هایش را از روزهای سخت جنگ با شما درمیان می‌گذارد.

خواندن کتاب دختر تبریز را به چه کسانی یپشنهاد می‌کنیم

علاقه‌مندان به تاریخ معاصر و دوست‌داران خاطرات دوران جنگ و دفاع مقدس می توانند ضمن لذت بردن از خاطرات صدیقه صارمی با گوشه‌ای از تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران آشنا شوند.

بخشی از کتاب دختر تبریز

در تمام دورۀ ابتدایی درسخوان بودم و هر سال معدلم بیست میشد. هر سال مبصر میشدم. این انتخاب، پوششی بود تا شیطنت و شلوغی‌ام زیاد به چشم نیاید. هرچند فایده‌ای هم نداشت. وسط کلاس که هوایِ آبخوردن به سرم میزد، چنانچه معلم اجازه میداد بروم حیاط، قضیه حل بود، وگرنه با یک بهانه‌ای میرفتم بیرون. مثلاً تخته‌پاک‌کن را بهانه میکردم که باید خیس شود و چون مبصر کلاس بودم هیچکدام از بچه‌ها اعتراضی نمیکردند.

ناظم‌های مدرسه به مرتب بودن صف‌ها و نظافت کلاس‌ها خیلی اهمیت میدادند و همیشه از مبصرهای نمونه با جوایزی مثل مدادرنگی و پاک‌کن تقدیر میکردند. من هم سالی یک یا دو بار از این جوایز سهم میبردم. بچه‌ها خیلی از من حساب میبردند. سر صف همه به یک خط می‌ایستادند و باید دستشان را چفت‌شده پشت کمرشان میگرفتند. سر کلاس هیچکس حق نداشت روی زمین آشغال بریزد. اگر هم زیر نیمکتِ کسی کثیف بود، ساعت آخر قبل از ترک کلاس باید با دستمال پاک میکرد و میرفت. یک روز یکی از دخترها زیر نیمکتش پُر از تراشه‌های مداد و نان‌خُرده بود. گفتم: «زیر میزت را با دستمال تمیز کن.» شانه بالا انداخت و با پُررویی گفت: «دستمال ندارم.» گفتم: «با جورابت تمیز کن. تا تمیز نکنی حق نداری پایت را از کلاس بیرون بگذاری!» فردای آن روز مادرش را آورده بود. ناظم پرسید: «چرا این کار را کرده‌ای؟» خیلی مطمئن و با اعتمادبه‌نفس گفتم: «زیر میزش پُر بود از آشغال. قرار نبود که آشغال‌های او را کس دیگری تمیز کند. اگر هم همانطور می‌ماند، شما امروز همۀ کلاس را توبیخ میکردید. این انصاف است؟» مادر دختره خیلی عصبانی نگاهم میکرد. قطعاً اگر ناظم پیشم نبود یک سیلی میخواباند توی گوشم، اما خدا را شکر جوابم برای خانم ناظم قانع کننده بود و قضیه به خوبی تمام شد.