معرفی کتاب خاطرات صد در صد واقعی یک سرخپوست پاره وقت
شرمن الکسی، در کتاب خاطرات صد در صد واقعی یک سرخپوست پاره وقت، با بیانی طنزآلود، زندگی یک نوجوان چهاردهسالۀ سرخپوست، به نام آرنولد را روایت میکند. تصمیم آرنولد برای خروج از جامعۀ سرخپوستی و تحصیل در مدرسۀ سفیدپوستان، زندگی او را دگرگون میکند و درسهایی را به او میآموزد که گاه بسیار دردناک هستند. گفتنیست این اثر جوایز ادبی بسیاری را از آن نویسندهی خود کرده و در زمرهی کتابهای پرفروش قرار میگیرد.
دربارۀ کتاب خاطرات صد در صد واقعی یک سرخپوست پاره وقت
آرنولد اسپیریت جونیور، یک کاریکاتوریست چهاردهسالۀ سرخپوست است. او در قبیلهای در شهر اسپوکن زندگی میکند. آرنولد با مشکلات جسمی زیادی دستوپنجه نرم میکند. مایعی که در نخاعش جمع شده، سبب شده است سرش نسبت به بدنش بیقواره باشد، بیناییاش ضعیف است، بهجای ۳۲ دندان ۴۲ دندان دارد و بسیار لاغر است. آرنولد گاهی دچار تشنج میشود و زبانش هم میگیرد. به دلیل داشتن این مشکلات و بزرگی بیش از حد سر، آرنولد توسط دوستان و اطرافیانش مدام مورد توهین و تمسخر قرار میگیرد.
خانوادۀ جونیور بسیار فقیر هستند؛ آنها به این دلیل که برای درمان سگ پیرشان پولی نداشتند، وقتی این سگ بیمار شد، با یک گلوله در مغزش کارش را تمام کردند. این پسر چهاردهساله که به دنبال یافتن هویت خویش است، یک روز تصمیم میگیرد قبیله را ترک کند و برای تحصیل به یک مدرسۀ کاملاً سفیدپوست برود. اعضای قبیله با او مخالفت میکنند و او را خائن صدا میزنند، اما جونیور از تصمیمش منصرف نمیشود. ورود به مدرسۀ سفیدپوستان، آغاز ماجراهای جذاب و گاهاً غمانگیز زندگی آرنولد است.
شرمن الکسی (Sherman Alexie) در کتاب خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت (The Absolutely True Diary of a Part-Time Indian) با زبانی طنز، برخی از چالشهای زندگی سرخپوستان را روایت میکند. الکسی خودش یک سرخپوست است و سالها زندگی در جامعۀ سرخپوستی سبب شده است که مشکلات و دشواریهای زندگی در این جامعه را از نزدیک لمس کند. شرمن در این کتاب به مشکلاتی همچون فقر، تبعیض، الکلیسم و … اشاره میکند و این اشارات سبب میشوند که ژانر داستان به ژانر کمدی سیاه نزدیک شود.
جوایز و افتخارات کتاب خاطرات صد در صد واقعی یک سرخپوست پاره وقت
– برنده جایزه ادیسه (۲۰۰۹)
– نامزد Inky Awards (2009)
– کتاب پرفروش نیویورک تایمز
– نامزد جایزه کتاب جیمز کوک (۲۰۰۹)
– نامزد خواندن نوجوانان فلوریدا (۲۰۰۹)
– نامزد جایزه کتاب نوجوان رود آیلند (۲۰۰۹)
– برنده جایزه انجمن کتابخانه سرخپوستان آمریکا
– برنده جایزه کتاب ملی برای ادبیات جوانان (۲۰۰۷)
– نامزد جایزه انجمن کتابخانههای میشیگان (۲۰۰۸)
– برنده جایزه کتاب بوستون گلوب-هورن برای داستان (۲۰۰۸)
– برنده مدال خوانندگان جوان کالیفرنیا برای بزرگسالان جوان (۲۰۱۰)
– نامزد جایزه کتاب کارولینای جنوبی برای جایزه کتاب بزرگسالان جوان (۲۰۱۰)
نکوداشتهای کتاب خاطرات صد در صد واقعی یک سرخپوست پاره وقت
– آوازۀ این کتاب مطمئنا طنینانداز میشود و روحیۀ همۀ سنین را در سالهای آینده تقویت میکند. (یواسای تودی)
– تعداد کمی از نویسندگان میتوانند ماهرانهتر از شرمن الکسی بنویسند. (لسآنجلس تایمز)
– این کتاب یک الماس است، شاید حتی بهترین اثر شرمن الکسی باشد. (نیویورک تایمز)
– به طرز خارقالعادهای خوب… آرنولد یک شخصیت فوقالعاده است. (میامی هرالد)
– طنز شرمن الکسی برای مخاطبان جوانش ساده و مناسب است. (بوک لیست)
در بخشی از کتاب خاطرات صد در صد واقعی یک سرخپوست پاره وقت میخوانیم
گفت: «این بچهها همهشون وا دادن. همهی دوستات. تموم قلدرا و زورگوها. پدر و مادراشونم وا دادن. پدربزرگا و مادربزرگاشونم وا داده بودن. اجدادشون هم. من و هر معلم دیگهای که اینجاییم هم. همهمون از دم شکست خوردهایم.»
آقای پ داشت گریه میکرد. باورم نمیشد. به عمرم ندیده بودم بزرگسالی غیر از موقع مستی گریه کند.
آقای پ گفت: «ولی تو نه. تو نمیتونی وا بدی. تو تسلیم نمیشی. تو برای این کتابهرو طرف من پرت کردی که یه چیزی تو وجودت از تسلیم شدن سر باز میزنه.»
نمیفهمیدم دارد دربارهی چی حرف میزند. شاید هم داشتم خودم را به نفهمی میزدم.
خدای من، اینهمه بار برای دوش یک بچه خیلی زیاد است. من بارِ نژادم را روی دوشم میکشیدم، میفهمید؟ همین زودیها کَت و کول من زیر این بار زخمی میشد.
آقای پ گفت: «اگه تو این قرارگاه بمونی، میکُشنت. من میکشمت. همهمون میکشیمت. نمیتونی تا ابد با ما بجنگی.»
گفتم: «من با کسی جنگ ندارم.»
گفت: «از همون وقتی که دنیا اومدی مشغول جنگیدن بودی. تو با اون عمل جراحی مغز جنگیدی. با اون صرع جنگیدی. با تموم مستا و معتادا جنگیدی. باز هم امید خودتو از دست ندادی. حالا هم باید امیدتو ورداری و بری یه جایی که آدماش امید دارن.»
داشت کمکم دستگیرم میشد. او معلم ریاضی بود. من باید امیدم را با امید کسی دیگر جمع میزدم. باید امید را ضربدر امید میکردم.
گفتم: «امید کجاس؟ کی امید داره؟»
آقای پ گفت: «پسرجون، تو هرچی که از این قرارگاه غمانگیزِ غمانگیزِ غمانگیز دورتر و دورتر بشی، بیشتر و بیشتر امیدو پیدا میکنی.»